زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

[عنوان ندارد]

1391/11/16 17:41
نویسنده : miss.azar
38 بازدید
اشتراک گذاری


+سلام،ببخشید مزاحم میشم باز; هنوز تصمیم و نظرتون همونه؟

_ سلام خواهش میکنم آره فک کنم همونه برین دنبال نفرات بعدی.

+فک کنین.مطمئن نیستید و دلیلتون زود بودنه؟و مخالفت ع.. و من...!

_بدون فکر تصمیم گیری بهتره آره دلیلم زود بودن سنه.ع... و من...هم جای خود دارن.شما به فکر باشین که تا اردیبهشت ما یه عروسی بیفتیم:دی.

+حس میکنم مطمئن نیستید.عروسی رو ایشالله!

_عجب حسی ماشاالله!خودتون که ایشاالله عروسی رو گفتین پس دیگه چیه؟

+گفتم ایشاالله،نگفتم با کی و کی؟نمیدونم ولی حسم میگه بیشتر باید ثابت کنم اما دیگه چه جور ثابت کنم؟شما از چی مطمئن نیستید؟

_کِی که مشخصه همون اردیبهشت شخصیتش هم میتونم حدس بزنم نه شما ثابت کردین من لیاقت احساسات و شخصیت و تفکرات شما رو ندارم.

+چکار کردم؟چ شخصیتی؟من چگونه ام،شما چگونه اید؟چطور به این نتیجه رسیدید؟

_کار خاصی نکردین ولی همون حسی که به شما میگه من مطمئن نیستم به منم میگه شما تصوری که از من دارین غلطه!خیلی چیزا رو نمیدونین! از من جلوترید.

+جلوتر از شما؟مثلا؟تصور اشتباه از شما؟ندونستی خیلی چیزا؟اینها حل شدنی نیستند؟نمیشه حلش کرد؟

_خیلی سوال دارینا. رابطه شما با خداتون خیلی قویتره واسه همینه که یه دل شدین و مطمئن اما من اینجوری نیستم!همه اینا حل شدنی اند وقتیکه من بتونم خودم رو راضی به ازدواج با هر کسی کنم نه الان که فکر و ذکرم هر چیزیست جز ازدواج!

+از رو ظاهر و حرفام تصمیم نگیرید.حس میکنم شما با خداتون رابطه تون قوی تره حافظ قرآنید!و لمس کردن خدا راحت تره براتون.سوالات زیاده اما واقعا اگر نمیخواید ازدواج کنید و یا اینکه منو برا اینکار تایید نمیکنید همه ماجرا و داستان رو عوض میکنه اما بقیه مشکلات فک کنم قابل حل باشه.

_باشه من از ظاهر قضاوت نمیکنم شما هم از ظاهر قضاوت نکنید!من اگه میخیواستم ازدواج کنم اون دکترا و فوق لیسانس رو رد نمیکردم و یه لیسانسه رو...!من الان یه لحظه هم به ازدواج فک نمیکنم نه با شما با هیچ کس دیگه ای! حتی نصیحتای من... هم اثر نداشته!

_یعنی بازم خوابتون برد؟!اشکالی نداره شما خوش باشین و راحت حتی خواب باشین ما خوشیم!شب خوش.

_میدونین الان یه چیز هضمش برام سخته من فردا ظهر خوابگام و کنار دوستامم.من اگه نخوامم چیزی بگم اونا تیزتر از این حرفان و میفهمن و حداقلش اینه حرفامو میزنم ولی شما بهترین دوستتون من...بوده که هیچی نمیتونید بهش بگید اینه که منو عذاب میده!خوب بخوابین...

+خانوم ذو..بازم ببخشید از 8 بیدار بودم خوب نظر شخصیتون این است که باید تا دکترا برن طرفین،بسیار عالی ولی وقتی زودتر از موعد حس میاد سراغتون؟

+من...؟نصیحت؟عذاب سختیه ولی چیکارش میشه کرد، باید خیلی حواسم جمع میکردم و جمع کنم،ولی میدونم فهمیده و سکوت میکنه.هضم چیش سخته؟

_آقای ع... منظورم این نبود که دو طرف باید تا دکترا پیش برن منظورم این بود که من اگه میخواستم ازدواج کنم با یکی از اونا ازدواج میکردم مساله اینه که من الان شرایط خودمو مهیا نمیبینم.من...هم همونطور که در تلاشه شما رو بفرسته بره در مورد منم تقریبا داره همین کارو میکنه.

+قبول،

_بابت خوابتون هم خیلی خوشحال شدم به جای اینکه تا 3و4 بیدار باشین خواب رفتین،هضم اینکه شما در این مورد کسی رو ندارین که باهاش حرف بزنین . راجع به من... بگم وقتی این بحثا پیش میاد میگه زندگی خودته  تصمیم با خودته من چیزی نمیگم.

_من نظر شخصیم رو که گفتم من با شما و شرایطتون هیچ مشکلی ندارم و مشکلم با خودمه و اینکه الان رو مناسب نمیدونم.

_نه بیاین در مورد خواهرش باهاش حرف بزنین همینم مونده بود!راه حل من فقط صبره و دیگر هیچ!اگه نمیتونید صبر کنید از ما بهترون هستن نیازی نیست به خودتون زحمت بدید.


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)